سفارش تبلیغ
صبا ویژن


آفتاب مهر

یک نفر امد قرارم را گرفت 

برگ و بار و شاخسارم را گرفت

چهار فصل من بهاران بود ، حیف 

باد پائیزی بهارم را گرفت اعتباری داشتم در پیش عشق

با نگاهی ، اعتبارم را گرفت عشق یا چیزی شبیه عشق بود 

آمد و دار و ندارم را گرفت


نوشته شده در چهارشنبه 90/12/10ساعت 3:56 عصر توسط تولد نظرات ( ) |

از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست

من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز

بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست

غمدیده ترین عابر این خاک منم من

جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست

در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا

مانند کویری که در آن قافله ای نیست

می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس

در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست

شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد

هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست


نوشته شده در چهارشنبه 90/12/10ساعت 3:52 عصر توسط تولد نظرات ( ) |


Design By : Pichak