سفارش تبلیغ
صبا ویژن


آفتاب مهر


این صدای باران نیست وای
می چکد اشک مادر وای
بر لب خشک اصغر وای
ساعتی رفته ولی هیچ خبر نیست
از او آه کجا رفته عمو
دیر کرده چه شده
چند دل شوره زده
مانده نفس بین گلو
دل مادر همه آتش همه خون
نیست آبی که شود قطره ی اشکی
ز پلکش بچکد روی لبان پسرش
کو علمش مشک چه شد
آمده بابا ز شریعه به حرم
با کمری از چه خمیده
چه شد آن دل خوشی دیده بیدار علمدار
به لب گفت رباب وای شدم خانه خراب
گوییا بی اثر و بی ثمر است
نغمه لالایی من طفلک دل خسته من
طفل زبان بسته من کشت مرا دیدن تو
در تب حرم این عطش
این همه گرمای جگر سوز
نفس تاب ندارد و حرم آب ندارد


نوشته شده در شنبه 90/10/24ساعت 1:4 صبح توسط تولد نظرات ( ) |


Design By : Pichak