آفتاب مهر
پر کن دوباره کیل مرا ایها العزیز گاهی نگهی به زخم بالم بکنید تاریک شدم کمی زلالم بکنید هر چند که من خوب نبودم یاران هنگامه ی کوچ است حلالم بکنید
انگار نمی آید و هم می آید این دور و بر انگار که کم می آید او عابر و من پیاده رو ?آه چقدر از حاشیه رفتنش خوشم می آید
یک نفر امد قرارم را گرفت برگ و بار و شاخسارم را گرفت چهار فصل من بهاران بود ، حیف باد پائیزی بهارم را گرفت اعتباری داشتم در پیش عشق با نگاهی ، اعتبارم را گرفت عشق یا چیزی شبیه عشق بود آمد و دار و ندارم را گرفت از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست غمدیده ترین عابر این خاک منم من جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا مانند کویری که در آن قافله ای نیست می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست
دست من و نگاه شما ایها العزیز
رو از من شکسته مگردان که سالهاست
رو کرده ام به سمت شما ایها العزیز
جان را گرفته ام به سر دست و آمدم...
از کوره راه های بلا ایها العزیز
وادی به وادی آمده ام از درت مران
واکن دری به روی گدا ایها العزیز
چیزی که از بزرگی تو کم نمی شود
این کاسه را... فاوف لنا... ایها العزیز
ما جان و مال باختگان را رها مکن
بگذار بگذرد شب ما ایها العزیز
... دستم تهی است راه بیابان گرفته ام
محتاج یک نگاه تو یا ایها العزیز
قم- مریم سقلاطونی
این صدای باران نیست وای
می چکد اشک مادر وای
بر لب خشک اصغر وای
ساعتی رفته ولی هیچ خبر نیست
از او آه کجا رفته عمو
دیر کرده چه شده
چند دل شوره زده
مانده نفس بین گلو
دل مادر همه آتش همه خون
نیست آبی که شود قطره ی اشکی
ز پلکش بچکد روی لبان پسرش
کو علمش مشک چه شد
آمده بابا ز شریعه به حرم
با کمری از چه خمیده
چه شد آن دل خوشی دیده بیدار علمدار
به لب گفت رباب وای شدم خانه خراب
گوییا بی اثر و بی ثمر است
نغمه لالایی من طفلک دل خسته من
طفل زبان بسته من کشت مرا دیدن تو
در تب حرم این عطش
این همه گرمای جگر سوز
نفس تاب ندارد و حرم آب ندارد
Design By : Pichak |